آمریکاییها در سال 2001 با نام مقابله با طالبان و القاعده، اشغال افغانستان را رقم زدند. در آن زمان آمریکاییها پیش از هر چیز حذف طالبان را در دستور کار قرار دادند تا به نحوی رضایت مردمی را برای پذیرش اشغال کشورشان جلب کنند.
اکنون در حالی 10 سال از اشغال افغانستان می گذرد، سیاستهایی مغایر با ان سیاست در حال شکل گیری است.
بر اساس گزارشهای منتشره، آمریکا در افغانستان مذاکره و حضور طالبان در قدرت را در پیش گرفته و حتی امتیازاتی نیز برای آنها در نظر گرفته است. این رویکرد چنان گسترش یافته که حتی آمریکا با صدور قطعنامه در شورای امنیت رسما به حمایت از طالبان برای آغاز روند مذاکرات پرداخته است.
شرایط حاکم بر افغانستان به گونه ای شده که بسیاری از ناظران سیاسی دورانی جدید را در سیاستهای آمریکا در این کشور عنوان کردهاند؛ دورانی که بر اساس آن اهدافی خاص پیگیری میشود.
تغییر نگاه آمریکا به طالبان در حالی صورت میگیرد که بر اساس توافقنامه بغداد و واشنگتن در سال 2011 آمریکا باید عراق را ترک کند و خروج نیروهای آمریکایی از این کشور نیز تا 2014 خاتمه یابد. با توجه به این مسائل، بسیاری شرایط کنونی و سیاستهای آمریکا برای رسیدن به اهداف بلندمدت را دلیل چنین رویکردی بر شمرده اند که برخی از اهداف آن عبارتند از:
هدف بزرگ آمریکا ، تحمیل توافقنامه استراتژیک به افغانستان می باشد که بر اساس آن آمریکا میتواند حضور بلندمدت و سلطه بیشتر بر افغانستان را اجرایی سازد.
آمریکا برای تحمیل این خواسته سیاستهای بسیاری ازجمله تشدید ناآرامیها، فشارهای سیاسی و اقتصادی را در پیش گرفته است.
با توجه به حساسیتهای موجود در افغانستان در قبال طالبان، آمریکا سعی دارد ضمن برخوردار شدن از ظرفیتهای آنها از این مهرهها برای اعمال فشار بر دولت افغانستان برای پذیرش خواستهای آمریکا بهرهبرداری کند.
البته ادعای آمریکا در ظاهر برقراری امنیت با سیاسی کردن جریانهای معارض است، اما در عمل آمریکا از آن برای رسیدن به منافع سیاسی خود از جمله افزایش فشارها بر دولت کرزی بهره برداری میکند. البته به دلیل عدم همسویی کابل، دولت و مخالفتهای مردمی، تاکنون چندان موفق نبوده است.
فاز بعدی کارکرد آمریکا در قبال طالبان را میتوان در تقسیم قدرت در صورت ناتوانی در اجرای طرح تمدید توافقنامه استراتژیک مشاهده کرد.
آمریکاییها برآنند تا در صورت اجبار برای خروج از این کشورها، شرایط سیاسی را چنان چینش کنند که همواره تقسیم قدرت در آنها وجود داشته باشد. امری که به اختلاف و چند دستگی در کشور و ساختار سیاسی آن منجر میشود.
واشنگتن از این شرایط میتواند برای دخالتهای بیشتر در امور آنها و در نهایت بهره گیری از سیاست تفرقه برای حفظ موقعیت در آنها بهرهبرداری کند. به عبارت دیگر، واشنگتن بحرانی پنهانی را در افغانستان ایجاد میکند تا با ایجاد شرایط تعادلی در آن بتواند حضور پنهان و گسترده خود در این کشورها را حفظ کند. سیاستی که انگلیسیها در گذشته در بسیاری از نقاط جهان اجرا کردهاند و اکنون از آن بهرهبرداری میکنند.
جریان طالبان پیش از آن که ساختاری سیاسی داشته باشند، در قالب نظامیگری فعال می باشد. بررسی سیاستها نشان میدهد واشنگتن نیز بیشتر به دنبال وارد ساختن آنها به ساختار نظامی است تا سیاسی.
نتیجه نهایی این سیاست آن است که واشنگتن تلاش میکند با ورود این جریان به ساختار نظامی، عملا نبض قدرت و ساختار نظامی و امنیتی کشور افغانستان را در دست بگیرد و از آن به عنوان ابزار فشار بر دولتها و حتی تهدیدات منطقه بهره برداری کند. این سیاست در گذشته در قبال پاکستان و ترکیه و برخی کشورهای عربی حوزه خلیج فارس اجرا شده که عملا قدرت را در ساختار سیاسی و نظامی تقسیم کرده است. این در حالی است که غرب با سلطه بر ساختار نظامی عملا سیاستمداران را نیز به سمت سیاستهای خود هدایت کردهاند.
آمریکاییها بر خلاف وعدهها و سیاستهایشان نتوانستند در افغانستان دولتی همسو با اهداف خود تشکیل دهند.
واشنگتن برای جلب رضایت دولت افغانستان از یک سو تلاش دارد تا گروههای سیاسی نزدیک به جریانهای طالبان را در ساختار سیاسی جای دهد. به عبارت دیگر، آمریکا از ابزار طالبان نهتنها برای اهداف خویش در این کشور بلکه برای جلب رضایت کشورهای منطقه برای پذیرش سیاستهای اشغالگرایانه و نیز خواستههای منطقهای خود استفاده میکند.
آمریکا همواره از جریانهای تروریستی و همسو با سیاستهایش برای رسیدن به اهداف منطقه ای و جهانی بهره میبرد. بر اساس سیاست های مدیریتی آمریکاییها بحران را ایجاد، مدیریت و به سمت هدف هدایت میکنند.
در این چارچوب نیز آمریکا با رویکرد به طالبان سعی دارد تا از این مولفه برای بحران سازی در منطقه بهرهبرداری کند.
اما آنچه مسلم است این که منطقه پذیرای تکرار قدرت یابی جریانهایی مانند طالبان نیست که وابستگی آنها به غرب و کارنامه جنایتکارانه شان برای همه مشخص است، با توجه به این مساله آمریکاییها با رویکرد به طالبان در مرحله نخست به دنبال امتیازگیری از منطقه به نام کنار نهادن حمایت از این جریانهاست و در مرحله دوم نیز با دادن مشروعیت به آنها عملا آنها را به مهرههای بحرانساز در منطقه مبدل میکند.
امری که هدف آنها ایجاد ناامنی، چالشهای رفتاری در روابط کشورها، دور ساختن کشورها از تشکیل اتحادیههای منطقهای و ایجاد شرایط برای دخالت آمریکا در امور منطقه است؛ فتنهای که سالهای گذشته نیز آمریکا با حمایت از گروههای تروریستی آنها را پیگیری کرده است.
در جمع بندی کلی از تحرکات آمریکا در افغانستان میتوان گفت آمریکا با رویکرد به طالبان به دنبال بر افروختن آتشهای زیر خاکستر است که بر اساس آن بتواند اهداف استراتژیک خود برای حضور مداوم و گسترده در این کشور و بحرانسازی در منطقه را اجرایی سازد.
البته آمریکا برای رسیدن به این مقصود با چالشهای بسیاری مواجه است چرا که مردم و دولتمردان افغانستان در کنار کشورهای منطقه با اجرای این طرحها مخالف بوده و به مقابله با آن پرداخته اند.
در واقع این امر شکستی دیگر بر طرحهای آمریکا در این کشورها و منطقه وارد میسازد، هر چند واشنگتن برای رسیدن به این مقصود به هر ابزاری حتی کشتار هزاران نفر غیر نظامی بیگناه چنگ میزند.
محمد فاضل صمدی از ولایت قندهار
منبع : afghanpaper.com